یادگیری و تفکر پراگماتیک از طریق مهندسی مجدد کارکردهای ذهن (بخش سوم)
فصل سوم- مغز شما ابزار شما است
مغز انسان از لحظهی تولد شروع به کار میکند و هرگز از کار دست نمیکشد تا آن لحظهای که شما در برابر جمعیتی، به قصد سخنرانی بایستید.
سر جرج جسل[1]
مغز شما قدرتمندترین کامپیوتر زندهی دنیا است اما اصلا شباهتی به کامپیوترهایی که میشناسیم ندارد و در حقیقت خصوصیات بسیار عجیبی دارد: به همان اندازه که میتواند شما را به اشتباه بیاندازد، میتواند موجب پیشرفت و بزرگی شما شود. در این بخش به نحوهی کار کردن مغز میپردازیم. نگاهی به خواستگاه شهود انداخته و شروع به مهار آن در جهت حرفهای شدن میکنیم. یاد میگیریم که چطور چیزهای زیادی که شما گمان میکنید "اهمیتی ندارند" تبدیل به مواردی بسیار ضروری برای رسیدن به موفقیت میشوند.
از زمانی که ما بهخوبی با کامپیوترها آشنا شدهایم، صحبت دربارهی مغز و فرایندهای شناختی آن، با فرض طراحی شدن آنها مانند سیستم کامپیوتر، سودمند بهنظر میرسد. اما این فقط یک تشبیه است. مغز یک وسیلهی مکانیکی نیست؛ آن، یک کامپیوتر نیست. شما قابل برنامهریزی نیستید. برخلاف یک کامپیوتر، شما نمیتوانید یک کار را برای بار دوم، دقیقا مثل دفعهی قبل انجام دهید. این یک مشکل سختافزاری نیست و شما نمیتوانید با ماهیچه همانند سختافزار کامپیوتر رفتار کنید. در واقع، مغز حرکات شما را در هر زمان متفاوت از وقتی دیگر و به ظرافت، برنامهریزی میکند و این مسئله برای بازیکنان گلف، بیسبال و بولینگ بسیار ناامید کننده است.[2]
مغز بهطرز وحشتآوری، تکهای پیچیده از جنسی نرم، مرطوب و پر پیچ و تاب است. مغز بسیار پیچیده است و تحلیل و مطالعهی آن نیز بههمین صورت است.
تصویر3.1. این، مغز شما است
این تنها یک قیاس است که امیدوارم مفید باشد: همانطور که در تصویر 3.1 قابل مشاهده است، پیکربندی مغز شما شامل یک ریز پردازندهی دو هستهای و یک باس[3]
اصلی است که بین این دو ریزپردازنده به اشتراک گذاشته شده است
همانطور که در ادامهی این بخش و در سایر فصلهای مجموعه خواهیم دید، این طراحی دوگانه مشکلاتی را بههمراه دارد، اما فرصتهای بسیار بزرگی نیز در آن است که ممکن است از آن بیخبر باشید.
3.1. سبکهای CPU دو هستهای[4]
احتمالا شما با CPU#1 (CPU شماره 1) آشنایی بیشتری دارید: این CPU به طور عمده مسئول بخش خطی و منطقی تفکر و پردازش زبان است. این بخش بسیار شبیه CPU قدیمی نوع von Neumann است که دستورالعملها را مرحله به مرحله و بهترتیب پردازش میکند. CPU#1 سرعت پردازش نسبتا پایینی دارد و تقریبا بخش کوچکی از حجم کلی مغز را تشکیل میدهد. شکل این پردازش (مرحله به مرحله و بهترتیب) با استفاده از منطق idle loop برنامهریزی شده است.[5] اگر CPU#1 در حال پردازش نباشد، جریانی از یک گفتگوی درونی (با استفاده از کلمات) را بهراحتی تولید میکند. این همان صدای کوچکی است که در مغز شما است.[6]
CPU#2 بسیار متفاوت است. برخلاف CPU#1 که رویکردی مرحله به مرحله و خطی داشت، CPU#2 بیشتر شبیه یک پردازشگر سیگنالِ جادویی است و پاسخ مغز شما به گوگل است: مانند یک اَبَر موتور جستجوی عبارت، که مسئول جستجو کردن و تطابق الگوها با یکدیگر است. همچنین ممکن است الگوهای که آشکارا بی ارتباطند را نیز با هم جور و مطابق کند. زمانی که در مورد چیز دیگری فکر میکنید، جستجو کردن میتواند متوقف شود و به نتایجی که در زمانهای متفاوت پیدا کرده است رجوع کند. از آنجایی که CPU#2 هیچ پردازش کلامی را انجام نمیدهد، پس نتایج آن نیز به-صورت کلمات نیستند.
توجه کنید که هر دو CPU با یک باس اشتراکی به مرکز حافظه مربوط میشوند؛ تنها یک CPU در آن واحد میتواند به حافظه دسترسی داشته باشد و به این معنی است که اگر CPU#1 تمام باس را اشغال کند، CPU#2 نمیتواند از حافظه برای انجام عمل جستجو استفاده کند. به صورت مشابه اگر CPU#2 شروع به جستجو و پردازش بر روی حافظه کند، CPU#1 نیز نمی تواند به حافظه دسترسی پیدا کند و آنها دچار تداخل عملکرد میشوند.
این دو پردازشگر به دو پردازش متفاوت در مغز شما پاسخ میدهند. ما به نوع پردازش خطی مربوط به CPU#1، نوع Linear یا L-mode میگوییم. همچنین به نوع غیرهمزمان و غیرهمگون CPU#2 نیز، نوعRich یا به اختصار R-mode میگویند.
شما به هر دو نوع آنها نیاز دارید. R-mode برای شهود، حل مسائل و خلاقیت، حیاتی و الزامی میباشد. نوع L-mode نیز به شما قدرت کار کردن بر روی جزئیات و به عمل رساندن آنها را میدهد. هر دو این پردازشها به موتور ذهنی شما کمک میکند و شما برای بهدست آوردن بهترین کارایی به همکاری هر دو این حالتها با هم نیاز دارید. حالا میخواهیم نگاهی به جزئیات هر کدام از این دو حالت شناختیِ حیاتی بیندازیم.
حافظهی هولوگرافیک
حافظه بهصورت هولوگرافیک (تمام نگاری و سه بعدی) ثبت میشود، بهصورتی که انگاری حافظهی شما امکانات خاص یک هولوگرام را دارد.
در یک هولوگرام واقعی (ساخته شده با لیزر)، هر قطعهای از فیلم حاوی کل تصویر است، به این معنی که اگر فیلم را به دونیمه ببرید، هر نیمه تمام تصویر را با صحت و وضوح کمتر خواهد داشت. شما میتوانید فیلم را باز هم به قطعات کوچکتر تبدیل کنید اما هر قطعهی کوچک، به نوعی کل تصویر را در خود دارد. این اتفاق به این خاطر است که تمام تصویر بهصورت گستردهای بر روی کل فیلم ذخیره شده است؛ هر قطعهی کوچک، بهنوعی تصویر کُل را با خود دارد.
دانشمندان این موضوع را بر روی موشها با آموزش تعدادی از آنها در یک "ماز" آزمایش کردهاند. سپس نصف مغز آن را از بدنشان خارج کردند. موشها توانستند باز هم مسیر خود را در درون ماز پیدا کنند (البته با کمی فلجهای عضلانی). دانشمندان بار دیگر کمی از مغز آنها را برداشتند و این کار را چندین بار تکرار کردند. در هر نوبت موشها با دقت کمتری نسبت به دفعهی گذشته راه خود را پیدا می-کردند.
|
نزاع بر سر حافظه و باس
R-mode در کار روزمرهی شما بسیار حیاتی است: مانند موتور جستجو و بازیابی اطلاعات، در حافظهی بلند مدت و ایدههای در حال پردازش شما کار میکند اما همانطور که قبلا هم اشاره شد، هیچ نوع پردازش از نوع کلامی را انجام نمیدهد. R-mode میتواند المانهای کلامی را شناسایی و بازیابی کند اما بهدلیل نزاع بر سر حافظه و باس بین R-mode و L-mode، بهتنهایی قادر به استفاده از این المانها نیست. آیا تا بهحال اتفاق افتاده که از خواب بیدار شده و بیدرنگ تلاش کنید رویای خود در خواب را تعریف کنید؟ در بسیاری از مواقع آن رویا که در نظرتان بسیار واضح و روشن بود، به محض بازگویی با کلمات، از خاطرتان رفته است. این موضوع به این دلیل است که تصاویر، احساسات و تجربهی کلی شما مربوط به R-mode هستند: رویاهای شما بهوسیلهی R-mode ساخته میشوند. زمانی که شما تلاش میکنید رویایتان را به کلمات تبدیل کنید، با تجربهی نوعی نزاع بر سر باس روبرو میشوید. L-mode فضای باس را اشغال میکند و شما دیگر به آن حافظه که در حال پردازش به وسیلهی R-mode بود، دسترسی ندارید. در نتیجه،آنها به کلمات تبدیل نمیشوند . شما قدرتهای ادراکی شگفتآوری دارید و بسیاری از آنها را بهخوبی نمیتوان با کلمات بیان کرد. بهطور مثال، شما در آن واحد میتوانید چهرهی افراد بسیار زیادی که با شما آشنا هستند را شناسایی کنید. این شناسایی بدون توجه به تغییر در مدل مو و یا نحوهی لباس پوشیدن و یا حتی 10 یا 20 سال پیرتر شدن آنها است. اما تلاش کنید که صورت نزدیکترین فرد به خود را توصیف کنید. چگونه میتوانید توانایی شناخت خود را با کلمات بیان کنید؟ آیا میتوانید پایگاه دادهای (Database) از توصیف مردمی که میشناسید را بهطریقی درست کنید که در آینده برای شناسایی افراد، از آن استفاده کنید؟ خیر! این یک توانایی عظیم است که در L-mode که وابسته به زبان و کلام است، ریشه ندارد.
برای مسایل ترکیبی، موتور جستجوی R-mode تحت کنترل مستقیم و آگاهانهی شما نیست و این پدیده، چیزی شبیه به نگاه و دید پیرامونی شما است. نگاه پیرامونی شما به به نور بسیار حساستر از نگاه مرکزی شما است و به همین دلیل است که از گوشهی چشم، چیزهایی را بهصورت ضعیف و کمرنگ میبینید (مانند یک گوسفند در دوردست و یا یک ستاره) و اگر با آن رو در رو شوید، ناپدید میشود. R-mode نگاه پیرامونیِ مغز شما است.
R-mode بهطور مستقیم، قابل کنترل نیست
|
|
برای مسایل ترکیبی، موتور جستجوی R-mode تحت کنترل مستقیم و آگاهانهی شما نیست و این پدیده، چیزی شبیه به نگاه و دید پیرامونی شما است. نگاه پیرامونی شما به به نور بسیار حساستر از نگاه مرکزی شما است و به همین دلیل است که از گوشهی چشم، چیزهایی را بهصورت ضعیف و کمرنگ میبینید (مانند یک گوسفند در دوردست و یا یک ستاره) و اگر با آن رو در رو شوید، ناپدید میشود. R-mode نگاه پیرامونیِ مغز شما است.
آیا شما تا بهحال برای یک مشکل گیجکننده و آزاردهنده (یک باگ نرمافزاری، یک مشکل طراحی و یا نام یک گروه موسیقی فراموش شده) زمانی که در زیر دوش حمام بودهاید، راه حلی پیدا کردهاید؟ یا در روز بعد، زمانی که دیگر به آن مشکل فکر نمیکردهاید؟ این پدیده بهاین خاطر است که R-mode غیر همزمان انجام وظیفه میکند و مانند یک پردازش در پس زمینه، همواره فعال است، در بین دادههای قدیمی میگردد و تلاش میکند اطلاعاتی را کشف کند که به آن نیاز دارید. چیزهای بسیار زیادی وجود دارد که باید در میان آنها به کاوش بپردازد.
R-mode در مرتب کردن اطلاعات ورودی بسیار سختکوش و ساعی است. در حقیقت، هر تجربهای که شما دارید، صرفنظر از میزان اهمیت آن ثبت میشود اما لزوما دستهبندی و فهرست نمیشود. مغز شما آنها را ذخیره میکند اما برای آن شناسه و یا فهرستی درست نمیکند.
اینجا چه کسی مسئول است؟
ممکن است تصور کنید که صدای راوی درون سرتان را در کنترل دارید و صدایی است که از آن کاملا آگاهید و یا اینکه آن، خود "شما"یید. اینطور نیست! در حقیقت، زمانی که کلمات در سر شما شکل میگیرند، اندیشهی پشت آنها بسیار قدیمی است و پس از گذشت زمان قابل توجهی، کلمات ممکن است واقعا در دهان شما ساخته شوند.
نه تنها زمانی تاخیر بین تفکر اولیه و آگاهی شما از آن وجود دارد، بلکه هیچ مکان هندسی مشخصی برای اندیشیدن در مغز شما وجود ندارد. افکار بهوجود میآیندو در هالهای نادیدنی با یکدیگر رقابت میکنند و در هر زمان، برنده، "آگاهی" شما است. در بخش 8.2، نگاه عمیقتری به این موضوع خواهیم داشت.
|
تا بهحال شده که صبح بهقصد رسیدن بهمحل کار رانندگی کنید و ناگهان احساس کنید که هیچ خاطرهای از رانندگی طول 10 دقیقهی گذشته ندارید؟ مغز شما تشخیص داده که این موضوع بهراستی اطلاعات حیاتیای نیست و بنابراین به خود زحمت طبقهبندی و فهرست کردن آن را نداده است و این، باعث شده که آن را بهسختی بهیاد بیاورید. هر چند زمانی که شما با جدیت مشغول حل مسئلهای هستید، پردازشگر R-mode تمامی حافظهی شما را برای جور کردن چیزهایی که ممکن است شما را به راه حل برساند، جستجو میکند و این جستجو شامل موارد فهرست نشده نیز میشود (حتی سخنرانیای را که در دوران مدرسه و در حالت چرت زدن به آن گوش دادهاید) و این کار واقعا مفید است.
در بخش بعدی، خواهیم دید که چگونه از این مشخصه میتوان بهره برد و نگاهی به تکنیکهای خاصی میکنیم که بهواسطهی آنها میتوان از تعدادی از مشکلات R-mode، جلوگیری کرد. اما اول از همه بهتر است نگاهی بیاندازیم به تکنیکی ارزشمند و ساده که با حقیقت غیرهمزمان بودن R-mode در ارتباط است.
3.2. بینشِ درونی را در 7*24 بقاپید
R-mode به شدت غیر قابل پیشبینی است و شما باید خود را برای این موضوع آماده کنید. پاسخها و ادراک درونی شما نسبت به امری، مستقل از فعالیتهای شما، خود را نشان میدهند یا به قولی بیرون میجهند و همیشه هم در زمان دلخواه شما نیست. ایدههای میلیون دلاری ممکن است در زمانی به ذهن شما خطور کنند که دسترسی به کامپیوترتان ندارید (در حقیقت ممکن است چون از کامپیوترتان دور هستید، تصور کنید که ایدهی شما تا این حد گرانبها است).
این موضوع به این معنی است که شما باید بدون در نظر گرفتن آنچه که بدان مشغولید، در 24 ساعت شبانهروز و هفت روزِ هفته برای قاپیدن هر نوع ایده و یا درک جدید آماده باشید. شما ممکن است بخواهید تکنیکهای زیر را امتحان کنید:
خودکار و دفتر یادداشت
من همیشه یک خودکار و یک دفتر کوچک را همراه خود دارم. این دو، ارزان و معجزهگر هستند.
کارتهای طبقهبندی شده
برخی از افراد ترجیح میدهند از کارتهای جداگانه برای یادداشتبرداری استفاده کنند. با این شیوه، بهراحتی میتوان کارتهایی را که دیگر استفاده نمیشوند، بهدور انداخت و کارتهای مهم را بر روی وسایلی که در معرض دید هستند مانند میز کار و یا یخچال چسباند.
PDA
شما میتوانید از Apple iPod یا گوشیهای همراه روز و یا نِت بوکهایی که نرمافزارهای یادداشت برداری دارند استفاده کنید (به بخش 8.3 نگاه کنید).
خاطرات صوتی
شما میتوانید از گوشی همراهتان برای ضبط نکتهها و خاطرات بهصورت صدا استفاده کنید. این تکنیک کمک کنندهای است، بهخصوص اگر شما زمان زیادی را در رفت و آمد و در بیرون از منزل و یا محل کار بگذرانید. در حال حاضر برخی از سیستمهای صوتی خدماتی مانند سرویس تبدیل صدا به متن را نیز ارائه میدهند (این سرویس را صندوق صوتیِ بصری نیز می نامند) که میتواند همراه فایل صوتی، متن پیام آن را همزمان برای شما ارسال نماید و شما می-توانید به سرویس پست صوتی خود در هر مکانی دسترسی داشته باشید، برای خود پیامی بگذارید یا حتی از متن ایمیل خود مواردی را کپی کرده و در لیست برنامهی کارهای روزانه، کدهای نوشته شده و یا حتی وبلاگتان وارد کنید. واقعا جذاب بهنظر میرسد
Pocket Mod
نرمافزار فلشی که در آدرس http: / / www. Pocketmod.com قابل دانلود و استفاده است به طرز هوشمندانهای از یک دفترچه معمولی با صفحات یک رو استفاده میکند. شما میتوانید صفحات مشخص، جداول، لیست وظایف روزانه، دفترچه نتهای موسیقی و یا سایر الگوها را انتخاب کنید. ( به عکس شماره 3.2 نگاه کنید) یک برگه کاغذ، یک عدد مداد معمولی کوچک و حالا شما یک PDA ساده و ارزان دارید.
Notebook
برای افکار و تخیلات بیشتر، من یک نوت بوک Moleskine همراه خود دارم. انگاری، جاذبهای در وزن سنگین، رنگ کرمی، صفحات بدون خط آن است که ابتکار را فرا میخواند. به این دلیل که این وسیله در مقایسه با دفترچههای مصرفی کاغذیِ ارزان، با دوامتر است، من متوجه وسواسی برای ننوشتن ایده قبل از کامل شدن آن، داخل این وسیله شدم که عادت خوبی نیست، بنابراین به این نتیجه رسیدم که بهتر است من همواره یک Moleskine پشتیبان داشته باشم و این یک مزیت بزرگ حساب می شود.
مهمترین چیز این است که شما از ابزاری استفاده کنید که معمولا بههمراه دارید، حال میخواهد کاغذ، تلفن همراه، MP3 player یا یک PDA باشد.

تمام ایدهها را برای تحقق تعداد بیشتری از آنها، بقاپید.
تصویر 3.2 ساخت ورقهای جیبی یک بار مصرف از سایت Pocketmod.com
اگر ایدههای بزرگ را دنبال نکنید، پس از مدتی دیگر متوجه نمیشوید که آنها وجود دارند و متعلق به شما هستند. زمانی که به قصد جامهی عمل پوشاندن به تعداد بیشتری از ایدهها، تمامیشان را ثبت میکنید، نتیجه و اثر واقعی آن را خواهید دید. مغز شما فراهم کردن چیزهایی که از آن استفاده نمیکنید را متوقف میکند اما اگر شروع به استفاده از آنها کنید، با خرسندی مواد بیشتری را برای شما فراهم میکند.
دفترهای Moleskinestrong
نوع جدید و پرطرفداری از دفترهای یادداشت که توسط شرکت Moleskine تولید میشوند (http://www.moleskine.com). آنها در سبکهای مختلف، خطدار و بیخط، ضخیم و نازک و سایزهای متفاوت هستند. جذابیت خاصی در این دفترها وجود دارد که برای نزدیک به 200 سال محبوب هنرمندان و نویسندگانی همچون ونگوگ، پیکاسو، همینگوی و همچنین بنده-ی حقیر بوده است.
سازندگان Moleskine اعتقاد دارند که محصولات آنها "مخزنی از ایدهها و احساسات است و مانند یک باتری از کشف و شهودهای کسانی است که انرژی آنها میتواند در زمانهای مختلف استفاده شود." .
|
هر انسانی ایدههای خوب خود را دارد
|
|
هر کسی، بدون در نظر گرفتن سطح تحصیلات، وضعیت اقتصادی، شغل و یا سن، ایدههای خوبی دارد اما تعداد بسیار کمی از مردم زحمت ثبت کردن آنها را بهخود میدهند و تعداد بسیار کمتری نیز ایدههای خود را دنبال کرده و آنها را اجرا میکنند و البته باز هم کمترند کسانی که منابع آموزشی خوبی در اختیار داشته باشند تا بتوانند ایدههای خوب را به یک موفقیت تبدیل کنند . برای اینکه ایده را به بالاترین بخش هرمی که در شکل 3.3 نشان داده شده است برسانید، حداقل به ثبت مداوم و پیگیر آنها نیاز دارید.
قاپیدن و ثبت کردن تمامی ایدهها قدم اول است؛ پس از آن شما باید بر روی ایده کار کنید و راه-های مخصوصی وجود دارند که میتوانیم از طریق آنها موثرتر عمل کنیم. کمی بعد، به این موضوع خواهیم پرداخت (به بخش 8.3 نگاه کنید).

از هماکنون چیزی را برای یادداشت برداری انتخاب کنید و آن را همیشه بههمراه داشته باشید ...
تصویر 3.3. همهی انسانها ایدههای خوب دارند اما تعداد بسیار کمی آنها را دنبال میکنند.
3.3. خصوصیات L و R
تفاوتهای بین R-mode و L-mode چیزی فراتر از غیر قابل پیشبینی بودن R-mode است. اگر شما همیشه میگفتید که "من دو ذهنیت در این مورد دارم"، گفتهای کاملا صحیح بوده است. در حقیقت شما سبکهای پردازش متفاوتی دارید که هر کدام از آنها خصوصیات خاص و بیهمتای خود را دارد و هر کدام بنا بر نیاز شما به آن ویژگیها، به کمک شما میآیند.
سریعترین سبکهای پردازش، انواع پاسخهای حافظه-ماهیچهای (Muscle-mrmory) هستند که تا کورتکس مغز هم بالا نمیآیند. نوازندگان پیانو به تک تک نتها و آکوردها در قطعهای که مینوازند، توجهی نمیکنند؛ وقتی برای این کار نیست. در عوض، ماهیچهها کم و بیش درگیر میشوند و خود اوضاع را بدون درگیری آگاهانه و یا مستقیم نوازنده، بهدست میگیرند. همچنین ترمز ناگهانی و یا چرخاندن سریع دوچرخه برای فرار از یک مانع غافلگیر کننده، هیچ پردازشی را نمیطلبد (این موارد پیرامونی و حاشیهای هستند). از آنجا که تایپ کردن سریع و مهارتهای فیزیکی از این دست، مورد علاقهی ما برنامهنویسها نیست، من در مورد این مهارتها که پاسخهای بدون نیاز به پردازش CPU هستند، حرفی نمیزنم. اما در مورد سبکهای پردازش اصلی R-mode و L-mode و کارهای که این دو برای شما انجام میدهند، حرفهای بسیاری هست.
در دههی 1970، روانشناس معروف Roger W. Sperry پیشگام مطالعات مشهور “split-brain”، کشف کرد که پردازش اطلاعات در دو نیمکرهی راست و چپ مغز کاملا با یکدیگر متفاوت هستند (و در 1981، جایزهی نوبل را از آن خود کرد).
اول از همه کاری را امتحان کنید: بنشینید، پای راستتان را به سمت جلو بلند و کشیده کنید و با آن در فضای روبروی خود دایرههایی در جهت عقربههای ساعت ترسیم کنید و در همین حال سعی کنید با دست راستتان عدد 6 را در هوا بکشید.
متوجه خواهید شد که جهت پای شما عوض میشود. این نشان دهندهی مدل سیمپیچی مغز شما است! حال سیمها را ببرید و خواهید دید که دو اتفاق میافتد: شما تجربههای عجیبی خواهید کرد و دانشمندان هم از شانس شناسایی بیشتر مغز برخوردار میشوند.
تحقیقات Sperry بر روی بیمارانی بود که بهدلیل عدم همکاری و یا عدم ارتباط بین دو نیمکرهی مغز، تحت عمل جراحی قرار گرفته بودند. ارتباطات به سادگی قطع شده بود و بههمین خاطر مشاهدهی اینکه هر نیمکره منحصرا مسئول کدام رفتارها و یا ظرفیتها است، ساده مینمود.
بهطور مثال در یک آزمایش، دو عکس متفاوت را در یک زمان جلوی دو چشم آنها قراردادند و از آنها خواستند که نام شیای که در عکس میبینند را بگویند و آنها اسم تصویری که روبهروی چشم راستشان بود را میگفتند (استفاده از نیمکرهی چپ کلامی). اما اگر از آنها خواسته میشد که با لمس کردن، آن را نشان دهند، آنها عکسی که روبروی چشم چپشان بود را نشان میدادند (مربوط به نیمکرهی راست غیر کلامی). تصویر 3.4، این پدیده را نشان میدهد.
Sperry
برای اولین بار ظرفیتهای متفاوت بر اساس نیمکرهها را تعیین کرد و واژگان "مغز راست" و "مغز چپ" را به فرهنگ لغات مدرن اضافه کرد. اما همانطور که خواهید فهمید، تمامی آنچه او به عنوان نتایج تحقیق ارائه کرد نیز صحیح نبود و بنابراین من به همان سبکهای R-mode و L-mode ارجاع میدهم.
Sperry, Jerre Levy و محققان بعدی خصوصیات زیر را در ارتباط با هر کدام از این دو سبک تبیین کردهاند.
ویژگیهای پردازش L-mode
پردازش L-Mode راحت و آشنا است. L-Mode قابلیتهای زیر را به شما می دهد:
کلامی (Verbal): استفاده از کلمات برای نامیدن، توصیف کردن و تعریف کردن
تحلیلی (Analytic): کشف کردن و تحلیل کردن به صورت بخش به بخش و قدم به قدم
سمبولیک (Symbolic): استفاده از سمبل به عنوان نمادی از هر چیز
خلاصه سازی (Abstract): در نظر گرفتن بخش کوچکی از اطلاعات و استفاده از آن به عنوان نشانگر کل مطلب
وابسته به زمان (Temporal): دنبال کردن زمان و حفظ توالی وقوع اتفاقات یکی پس از دیگری
خردگرا و عاقلانه (Rational): نتیجه گیری بر اساس دلایل و حقایق
وابسته به رقم (Dgital): استفاده از اعداد برای شمارش
منطقی (Logical): نتیجه گیری بر اساس منطق ( تئوریها، بحثهای به خوبی تبیین شده)
خطی (Linear): تفکر بر اساس ایدههای مرتبط، شکل گیری اندیشهای مستقیما بر اساس اندیشه دیگر، که در نهایت منجر به نتیجه گیری همگرا میشود
این موارد قابلیتها و تواناییهایی است که ما در دوران مدرسه آزمودهایم، در شغلمان مورد استفاده قرار دادهایم و ویژگیهایی است که به خوبی در کامپیوترهایی که در سالهای اخیر مورد استفاده قرار دادهایم و کارا بودهاند، بهکار رفته است.
اما همانطور که پابلو پیکاسوی معروف به آن اعتقاد داشت، "کامپیوترها اشیایی بیفایده هستند، آنها تنها به شما جواب میدهند". اما چه چیزی باعث شد که او چنین بیان بدعت آمیزی در این مورد داشته باشد؟
اگر "پاسخ" به خودی خود بی ارزش است، به این معنی است که "سوال" مهم تر است. در حقیقت این دیدگاهِ مخالف، ویژگی بارز تفکر R-Mode است. در برخی از ما کهL-Mode بسیار قوی شده و جای محکمی پیدا کرده است، خصیصههای R-Mode ممکن است مقداری عجیب، گیج کننده و یا حتی ناخوشایند به نظر آید.
تصویر 3.4. ارجحیتهای حسی هر نیمکره
مغز چپ در مقابل مغز راست
بهواقع چیزی به اسم فکر کردن با مغز راست و یا مغز چپ وجود ندارد؛ لبهای مختلف مغز و ساختارهای متفاوت در سطوح متفاوت در یک شیوهی توزیعشده از مکانیسمهای قدیمی جانوران خزنده گرفته تا نئوکورتکس پیشرفتهی پستانداران، با هم همکاری میکنند. اما با وجود این همکاری، شما همچنان این دو سبک شناختی را دارید: CPU#1 و CPU#2.
این شیوههای مختلف شناختی با اسمهای زیادی شناخته میشود. در لغتنامهی روانشناسی عوام، آنها هنوز بهسادگی همان مغز راست و مغز چپ هستند. اما این نامها بهراستی غلطاند، زیرا رقص نورونها کمی پیچیدهتر از این توصیف ساده است. بنابراین، اسمهای دیگری متولد شدند.
Guy Claxton در “Hare Brain, Tortoise Mind: How Intelligence Increases When You Think Less [Cla00]” این دو سبک را به نامهای d-mode و undermind میخواند. D-mode بهمعنی تعمق و کنکاش کردن (Deliberate) است و undermind بر این نکته تاکید میکند که پردازش CPU#2 در سطح "نیمه هشیار" انجام میگیرد.
Dan Pink نویسندهی “A Whole New Mind: Moving From the Information Age to the Conceptual Age [Pin05]” به این دو، اسمهای l-directed و r-directed را اختصاص میدهد.
دکتر Betty Edward کسی بود که در مقالهی مشهور “Drawing on the Right Side of the Brain [Edw01]” برای اولین بار این دو شکل را با نامهای L mode و R mode خواند.
برای روشنتر کردن طبیعت هر کدام از این دو سبکِ شناختی در این کتاب به آنها نامهای L-mode(linear mode) و R-mode(Rich mode) را دادهام.
|
ویژگیهای پردازش R-mode
در مقایسه با L-mode، R-mode به شما تواناییهایی را میدهد که در تصویر 3.5 نشان داده شده است. تمامی آنها بسیار مهم هستند و همانطور که خواهیم دید، به سرعت متوجه میشوید که شهود (ویژگی بارز حرفهایها) نیز آنجا است (Intuitive).
این بخش، غیرکلامی است (Non-verbal)، توانایی بازیابی زبان را دارد اما قادر به خلق آن نیست. یادگیری در این بخش بهصورت تلفیق چیزها با هم و نتیجهگیری از این ساختن است (Synthetic): برای درست کردن کل، باید اجزا را کنار هم بچینید. حس وابسته بودن به چیزهای دیگر، بسیار محسوس است (Concrete). در این بخش از شباهتها، برای ارزیابی روابط بین چیزها استفاده میشود (Analogic) و زحمتی برای نگه داشتن زمان در آن دیده نمیشود. محدودیت عقلانی بودن در این سبک وجود ندارد (Non-rational)، به این معنی که نیازی به دلایل و یا حقایق شناختهشده برای پردازش دادههای ورودی وجود ندارد و به قضاوتها شک میکند.
R-mode
تعمدا کلنگر است (Holistic) و در نگاه اول برای درک الگوها و ساختارهای اولیه، کل را میبیند. او به همهچیز از منظر فاصله و با دیدی سهبعدی نگاه میکند (Spatial)، زیرا میخواهد مکان چیزها را در رابطه با سایر چیزها و چگونگی ارتباط اجزا با یکدیگر در ساختن کل را ببیند. مهمتر از همه، شهودی است، ارتباط بین تکههای پراکندهی ایدهها و ادراکها را کشف میکند و بر اساس الگوهای نابالغ، پیشبینیهای درونی، احساسات درونی و تصورات، تصمیمگیری میکند. در کل، قلمرویی نیست که در آن احساس راحتی کنید و بهنظر میآید که ویژگیهای آن بیشتر مناسب هنرمندان یا آدم-های عجیب است تا مهندسها[7] .
در مورد کلمهی "غیرعاقلانه" که ممکن است نوعی توهین به حساب آید، چه نظری دارید؟ بسیاری از برنامهنویسها ترجبح میدهند به قتل متهم شوند تا به این متهم شوند تا کاری که ذرهای از خردمندانه بودن به دور باشد! اما بسیاری از پردازشهای بسیار معتبر، خردمندانه و عاقلانه نیستند و پردازشهای مطلوبی هم هستند. آیا شما ازدواج کردهاید؟ تصمیم عاقلانهای بوده است؟ اگر بوده، آیا شما بر اساس لیست معایب و مزایا یا ماتریس تصمیمگیری و شیوهای منطقی و عاقلانه اقدام به این کار کردهاید؟ من اینطور فکر نمیکنم!
تصویر 3.5. ویژگیهای R-mode
البته این مورد مشکل چندانی ندارد؛ فقط به دلیل اینکه این سبکِ پردازشِ فکر، غیر عقلانی و تکرارناپذیر است، به این معنی نیست که غیر علمی، نامعتبر و نابجا نیز هست. آیا بحث در مورد مدل Dreyfus تنها به این دلیل که این مدل بر اساس "تئوری رویداد" نیست که بتوان آنرا اثبات کرد، برای شما ناخوشایند است؟ اگر جوابتان مثبت است، هماکنون سوگیری L-mode شما در حال خودنمایی است.
ارزش زیادی در پردازشهای R-mode است که ما استفادهای از آن نمیکنیم و بنابراین توانایی و قدرت زیادی بههدر میرود. من در مورد شما چیزی نمیدانم اما در مورد خودم صادقانه میگویم که من از تمام قدرت مغزیام که قادر به استفاده کردن هستم، بهره میبرم و هنوز تواناییهای استفاده نشده و قابل توجه بسیار زیادی در R-mode وجود دارد.
چرا بر روی R-mode تاکید بسیار زیادی میشود؟
ما میخواهیم بهرهی بیشتری از R-mode ببریم چون برای ما شهود را فراهم میکند که برای حرفهای شدن به آن نیازمندیم. مدل دریفوس بر تکیهی حرفهایها به دانش ضمنی تاکید دارد؛ دانشی که بهخوبی در R-mode جای دارد. همچنین تصمیمگیری حرفهایها به نگاه کردن و انتخاب الگوها نیز وابسته است؛ تطابق و جور کردن الگوها نیز بهخوبی در این سبک از تفکر جا گرفته است.
اسلوبهای فکری کلنگر و همانندساز که در R-mode وجود دارد برای طراحی و معماری نرم-افزار بسیار ارزشمندند و همان چیزهایی هستند که طراحیهای خوب را بهوجود آوردهاند.
ممکن است شما هماکنون بیش از آنچه خود تصور میکنید به یادگیری تلفیقی (Synthetic) دست یافته باشید. برنامهنویسهای خوب زمانی که با یک مشکل طراحی و یا یک باگ بدقلق مواجه می-شوند، فورا به سراغ تولید کد و یا ساختن چیزی میروند که بتوانند از آن یاد بگیرند. این همان ویژگیِ جور کردن، سرهم کردن، تلفیق و سنتز کردنِ R-mode است. به همین خاطر است که ما مدلهای نمونهی اولیه (prototype) و تست کردن هر بخش را دوست داریم؛ این کار به ما فرصت آموختن از طریق ساختن و سنتز کردن را میدهد.
در حقیقت، سنتز کردن یک تکنیک آموزشی بسیار قوی است که Nicholas Negroponte در Don’t Dissect Frog, Build It [Neg94] آن را پیشنهاد میدهد. او میگوید که اگر میخواهید در مورد یک قورباغه بدانید، روش سنتی تشریح کردن را انتخاب نکنید، شیوهی بهتر برای شناخت قورباغه، ساختن یکی از آنها است. به بیان دیگر به دانشآموزان ساختن موجودی با ویژگیهای یک قورباغه را تکلیف کنید؛ یک راه بسیار عالی برای شناخت اینکه قورباغهها از چه ساخته شده و چطور با محیط اطراف خود سازگار میشوند. این یک مثال خوب از آموزش بهوسیلهی ساختن و سنتز کردن است.

همانند آموزش از طریق تجزیه و تحلیل، از ساختن و سنتز نیز بیاموزید.
خوشامدگویی به سنتز، بهعنوان یک تکنیک یادگیری، تنها شروع ماجرا است. در حقیقت، شما برای افزایش میزان قدرت مغزی برای حل یک مسئله از طریق افزایش نفوذ سبکهای تفکر، راههای زیادی پیش رو دارید؛ بازی کردن با وسیلهای در دستانتان در زمان فکر کردن به چیزی، طراحی کردن بیهدف بر روی کاغذ در هنگام صحبت با تلفن یا تکنیکهای جذاب و متفاوت.
در زمان بحث در مورد نحوهی صحیحِ فکر کردن، به تمام موارد گفته شده خواهیم پرداخت. اما در ابتدا میخواهم کمی از این بحث فاصله بگیرم و به تصویر تقریبا بزرگتری اشاره کنم که به چراییِ اهمیت بسیار زیاد R-mode میپردازد.
3.4. رشد R-mode
ممکن است از خصوصیات R-mode و L-mode متوجه شده باشید که ما تمایل فرهنگیای به سبک تفکر L-mode و فعالیتهای وابسته به آن داریم. از آنجایی که R- mode را قلمرو انسانهای معمولی و کم مهارت میدانیم، نسبت به آن بیتفاوتیم. به نظرماR- mode یک باقیماندهی رمزآلود و جذاب است؛ نشانی باقیمانده از انسانهای عهد قدیم که تصور میکردند زمین صاف است و بادها بهخاطر جنگ میان خدایان پدید میآیند. و در حقیقت همین نقاط قوت L-mode بوده که باعث شده نوع بشر از انواع جانوران متمایز شود؛ انسانها را از جنگلها به دهکدهها و شهرها و از مزارع به کارخانهها آورده و در نهایت انسان را پشت میزی در حال کار کردن با یک نسخه از Microsoft Word نشانده است.
اگرچه ظرفیتهای کلامی و تحلیلی تفکر L-mode ارمغانی اینچنین برای بشر داشته است اما باعث شده که در طول زمان برخی ظرفیتهای کلیدی خود را با هزینه کردن R-mode بر اعتماد بیش از حد به L-mode، از دست بدهیم. در حقیقت، در راستای حرکت به سمت انقلاب بعدی در توسعهی انسان، ما نیاز به اتحاد دوبارهی بخش بزرگ و فراموش شدهی پردازش R-mode با L-mode داریم.
حال قبل از اینکه شما از ترس اینکه مبادا قصد دارم در مورد "کودک درون" یا چیزی شبیه به آن صحبت کنم، تفکرات مربوط به این مقالات را به گوشهای پرت کنید، اجازه دهید تا در مورد Robert A. Lutz بگویم.
عکس آقای لوتز، دریادار سابق و خلبان که در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسیده است، نمایش بد و خشنی از وی را نشان داد این عکس وی را با چانهای مربعی، و موهایی کوتاه شبیه ماهوت پاککن نشان میداد. در حال حاضر که من این مطلب را مینویسم وی مدیر شرکت جنرال موتورز در شمال امریکا می-باشد که حقیقتا شغل مهمی است.
در آن زمان هنگامی که با او در تایمز در مورد آیندهی GM، تحت رهبری او مصاحبه شد، آقای لوتز گفتهای بسیار جالب را بیان کرد: "باید نحوهی تفکرمان را تصحیح کنیم ... من خود را در تجارت هنر می-بینم. هنر، سرگرمی و مجسمههای متحرک که بهطور همزمان حمل و نقل را هم فراهم میکنند."
او در مورد مهندسی یا ویژگیهای مرتبط صحبت نمیکرد، در حال حاضر هر ماشینی جا لیوانی مخفی و یا درگاه اتصال iPod دارد و همه در مورد این مسایل، بسیار میدانند. او در عوض، درمورد زیبایی شناختی صحبت میکرد.
در مورد یک هنرمند که در یک اتاق زیرشیروانی خود را حبس کرده است یا یک محقق که برای اثبات یک تئوری عجیب، تلاش میکند، حرف نمیزنیم؛ او مدیر یکی از سه شرکت بزرگ فعال در آمریکا است. لوتز فکر میکند توجه به زیبایی شناسی در حال حاضر بهترین کار است.
دان پینک[8] نویسنده نیز با این موضوع موافق است. او در کتاب خود به نام " یک ذهن کاملا جدید: گذر از دوره اطلاعات به دوره ادراک "[9] بیان می کند که نیروهای اقتصادی و وابسته به اجتماع، ما را به نقطهای میبرند که در آنجا شراکت صفات زیبایی شناسی، هنری و R-Mode تنها مخصوص انسانهایی مانند "مارتا استیوارت "[10] نیست که تمایل به ساخت کارتهای تبریک با استفاده از خلاقیت و با دست-های خود دارند و بهطور اشتباه یک خصیصه صرفا لوکس و ساده محسوب میشود؛ بلکه این ویژگیها به نحو موثری برای تجارتهای قدیمی که ساده و مهم هم هستند، لازم و ضروری است.
برگ برندهی خود را بسازید
در یک فضای تجاری پر رقابت، زیبایی شناسی برگ برندهی شما است.
|
|
خود را یک فروشندهی اجناس پر استفاده و معمولی در یک فضای تجاری پر رقابت تصور کنید که باید مواردی مانند یک برس توالت را بفروشد. شما برسر قیمت نمیتوانید رقابت کنید چون هر کسی قادر است که چنین چیزی را از بازار اجناس چینی و با نازلترین قیمت بخرد. بنابراین شما چگونه باید کالای-های خود را متمایز و دارای مزیت فروش کنید؟ خب! یک فروشندهی بزرگ تصمیم گرفته این مزیت را با بهرهبردن از ویژگی زیبایی شناختیِ خلق شده توسط طراح معروف Michael Graves ، ایجاد کند. جایی که شما بر سر قیمت نمیتوانید رقابت کنید، مجبورید که با استفاده از مزیت زیبایی شناسی وارد این میدان شوید.
حال، فرای چیزی مانند برس توالت نگاهی بیاندازیم به محصولی که به قلب و گوش ما بسیار نزدیکتر است: iPod. آیا جایگزینی بهتر برای ویژگی منحصر بهفرد این وسیله جهت رهبری کردن بازارِ آینده وجود دارد؟ یا اینکه هماکنون بهترین طراحی را دارد و برای حس زیبایی شناسی انسان، به حد کفایت، مطلوب است؟
برای بررسی iPod بیایید از بستهبندی آن شروع کنیم. بستهبندی آن پرگویی نکرده است؛ به شما می-گوید که گنجایش چند فایل صوتی و تصویری را دارد و همچنین تصویر زیبایی بر روی آن است: بسیار گویا و واضح و در عین حال زیبا و ظریف. برای مقایسه، فایلی طنزگونه بر روی YouTube قرار دارد که به شکل بیرحمانهای نشان میدهد اگر قرار بود iPod را شرکت Microsoft طراحی و تولید کند، احتمالا به این شکل بود: جعبهای بسیار ساده که با حجم زیادی از متنها، آیکونها، لوگوها و چیزهایی که مفهوم آن را درک نمیکنید، پوشیده و بستهبندی شده است. داخل جعبه پر است از دفترچههایی که موارد قانونی و قضایی را بیان میکنند و اعلام میکند که یک مدل 30 GB است (همراه با توضیحات خندهآور و بیجایی مانند اینکه "یک گیگا بایت دقیقا یک بیلیون بایت نیست، مبنای سنجش فضای شما تغییر خواهد کرد و شما همهی فضای گفته شده را در اختیار نخواهید داشت." فکر میکنم حتی چیزی شبیه به این مضمون که "اگر MP3 خود را نابود کنید به رنج ابدی دچار خواهید شد" را نیز نشان دادند!).
نکتهی بسیار مهمی است: iPod میگوید که چه تعداد آهنگ را در خود جای میدهد. این ویدیوی طنز (و یا سایر وسایل تولیدی رقابتی) به میزان حجم نگهداری وسیله به گیگابایت، اشاره میکنند. گیگابایت برای مشتریها اهمیتی ندارد؛ این موارد از دغدغههای ما است نه آنها. مردم میخواهند بدانند که این وسیله گنجایش چه تعداد آهنگ، ویدئو و یا عکس را دارد . [11]
iPod از بستهبندی تا نحوهی تعامل آن با کاربر (user interface) بهخوبی طراحی شده و بسیار جذابیت دارد و در نهایت این موضوع تنها یک جاذبهی سطحی برای یک بازاریابی نیست بلکه جذابیت، باعث بهتر شدن کسب و کار میشود.
جذابیت، بهتر کار میکند
تحقیقات زیادی[12][13][14] ، ، نشان دادهاند که صفحه نمایشهای زیبا با کاربری راحت، بسیار آسانتر از صفحه نمایشهای نازیبا (یا همان زشت در واژهنامهی علمی) استفاده میشوند. محققان در ژاپن بر روی صفحه-های نمایش ATM بانکها تحقیقی انجام دادهاند؛ موضوعات در صفحه کلیدی که دگمههای آن با زیبایی بیشتری چیده شدهاند، بسیار راحتتر از صفحه کلیدهای زشت، پیدا میشوند. این موضوع در مورد نحوهی کار و روند کار نیز صدق میکند. با این گمان که شاید یک سوگیری فرهنگی در این نتایج تاثیر داشته باشد، محققان آزمایش مذکور را در کشور اسراییل نیز اجرا کردند. نتایج قبلی مجددا قویتر از گذشته، در جایی با فرهنگی بسیار متفاوت، تایید شدند. اما این چگونه ممکن است؟ وارد کردن حس زیبایی شناسی در تصمیمگیری، منحصرا پاسخی احساسی است و نمیتواند بر روی پردازش شناختی تاثیر بگذارد. یا میتواند؟
بله، میتواند. در حقیقت، تحقیقات بیشتر در این زمینه این موضوع را ثابت کرده است: احساسات مثبت برای یادگیری و تفکر خلاق، ضروری هستند. خوشحال بودن، پردازشهای فکری شما را گسترده میکند و بخش بیشتری از سختافزارِ مغزی را در لحظه، در اختیارتان میگذارد. حتی لوگوی شرکتها نیز بر روی شناخت شما موثرند. تحقیقی[15] در دانشگاه دوک [16] نشان داد کسانی که برای مدتی لوگوی شرکت اپل در معرض دیدشان بوده است، خلاقیت بیشتری پیدا کردهاند. اگر شما با تصویری که مفهوم مشخصی در ذهن شما دارد زمان زیادی را بگذرانید، رفتار شما تحت تاثیر مفهوم پنهان شده در آن تصویر قرار می-گیرد. در مثال گفته شده، چون لوگوی اپل مفهوم خرق عادت، نامتناجس بودن، ابداع و خلاقیت را به دلیل تولیدات شرکت اپل در ذهن متبادر میکند، خلاقیت و ابداع شما را برمیانگیزاند.
زمانی که شما ترسیده و یا عصبانی هستید (یا مملو از احساسات منفی دیگر)، مغز شما به قصد آماده شدن برای جنگ یا فرار غیر قابل اجتناب، شروع به خاموش کردن منابع اضافی میکند (به این شکل از عکسالعمل در بخش 7.5 بیشتر میپردازیم).
کار در فضای ایستا و بی تحرک، سلولهای مغزی را میکشد
ممکن است همیشه این عبارت را شنیده باشید که "تعداد سلولهای مغزی شما ثابت بوده و از زمان تولد با شما هستند و اگر تعدادی از آنها بمیرند، هرگز بازسازی نمیشوند. پیر شدن و الکل باعث از بین رفتن سلول-های مغزی میشوند و شما در پیری، تعداد سلول مغزی کمتری نسبت به شروع زندگی خواهید داشت."
خوشبختانه، پروفسور ٍElizabeth Gould طور دیگری فکر میکرد. او "تکثیر نورون" را که انقلابی در این زمینه بود، کشف کرد: تولید سلولهای جدید نورون در بزرگسالی. اما جالب است بدانید که دلیل اینکه دانشمندان تا آن زمان متوجه این خصوصیت سلولهای مغزی نشده بودند، به محیط موجوداتِ موردِ آزمایش آنها برمیگردد. اگر شما یک حیوان آزمایشگاهی باَید که همواره در قفس نگهداری شوید، هرگز سلولهای مغزی جدید تولید نخواهید کرد! اگر شما یک برنامهنویس باشید که همیشه در یک اتاق خاکستری و کسلکننده خود را زندانی کرده و کار کنید، تولید مجدد سلول-های مغزی را تجربه نخواهید کرد. به عبارت دیگر در یک محیطِ کار غنی که چیزهایی برای مشاهده، یادگیری و تعامل وجود دارند، سلولهای جدید رشد کرده و ارتباطات تازهای بین آنها برقرار میشود.
دانشمندان به دلیل محیط غیر واقعی و ساختگیای (قفسهای استریل آزمایشگاهی) که در آن تحقیق میکردند، برای دههها با اطلاعات غیر واقعی، گمراه شده بودند. بار دیگر میبینیم که زمینه نکتهیکلیدی ماجرا است. محیط کار شما احتیاج دارد که با فرصتهای مرتبط به حواس، پر قدرت شود و در غیراینصورت شاید بتوان گفته که باعث آسیب رساندن به مغز شما می-شود.
|
بههمین دلیل چیزهایی که در یک محیطِ آشکارا شکسته و آشفته وجود دارند، میتوانند به سادگی ایجاد سردرگمی کنند. ما سالها شاهد فعالیت تئوری "پنجرههای شکسته " بودهایم (نگاه کنید به Pragmatic Programmer: From Journeyman to Master [HT00]). مشکلات شناخته شده (مانند باگهای نرمافزاری، رویههای نامناسب در سازمان، رابط کاربریها و صفحه نمایشهای ضعیف و یا مدیریت ناتوان) که تصحیح نشده، به حال خود رها شدهاند، تاثیری بیمار کننده و ویروسگونه دارند که در نهایت باعث آسیب بیشتر نیز میشوند.
اما زیبایی شناختی، اوضاع را تغییر میدهد، حال میخواهد یک رابط کاربری و صفحه نمایش، نحوه-ی آراستن کدها توسط شما، انتخاب بین اسمهای مختلف و حتی مرتب بودن دسکتاپ شما یا هر چیز دیگری باشد.

برای خلق یک طراحی زیبا، سرسختانه تلاش کنید چون واقعا بهتر کار میکند.
اما ما همواره بر روی آبهای مریضگونه و بد تعریف شده، در حال لیز خوردن هستیم؛ چه چیزی باعث جذابیت می شود؟ چگونه چیزی را بهزیبایی طراحی کنید؟ یا اصلا معنی جذابیت چیست؟
Louis Kahn، یکی از متقدمین معماری ساختمان در قرن بیستم توضیح خوبی از رابطهی بین زیبایی و طراحی را بیان کرده است: "طراحی، زیبایی نمیسازد؛ زیبایی از انتخاب، نزدیکی، اتحاد و عشق بهوجود میآید." او توضیح میدهد که زیبایی از انتخاب بهوجود میآید، به این معنی که هنر همیشه از خلق کردن چیزی جدید بهوجود نمیآید بلکه بیشتر از انتخاب از میان بینهایت گزینههای متفاوت بهوجود میآید.
زیبایی از "انتخاب" بهوجود میآید.
|
|
یک موسیقیدان از مجموعهای متشکل از سازها، ریتمها، سبکها و گامها و میزانهای متفاوت و "آنی" که تعریفش سخت، اما احساس کردنش ساده است، بهرهمند است. یک نقاش از میان 24 میلیون رنگ متمایز، انتخاب خود را انجام می دهد. یک نویسنده وسعت واژهنامهی انگلیسی آکسفورد با 20 جلد و 300 هزار مدخل اصلی را برای انتخاب بهترین کلمات در اختیار دارد.
خلاقیت از انتخاب و سرهم کردن قطعاتِ درست در یک ارائهی صحیح برای خلق یک کار، بهوجود می-آید و انتخاب (در صورت دانستن این موضوع که چهچیزی را در چه زمینهای انتخاب کنیم) از تطابق الگوها (Pattern Matching) بهوجود می آید و این همان موضوعی است که ما در سراسر مقالهها، به آن رجوع میکنیم.
3.5. R-mode مانند جنگل و L-mode به مانند درختان است.
تطابق الگوها، توانایی کلیدی حرفهایها در رابطه با چگونگی باریک بین شدن در انتخابهایشان و تمرکز بر روی تکههای مرتبطِ مسئله است. در اغلب بخشها، تطابق الگوهایی که ما به آن علاقهمند هستیم در فعالیت فراموششدهی R-mode خفته است. اما R-mode و L-mode رویکرد متفاوت خود را نسبت به تطابق الگوها دارند که در نهایت شما به هر دوی آنها نیاز دارید.
تصویر زیر را در نظر بگیرید.
در اینجا ما حرف H را داریم که از حروف I درست شده است. این نوع الگو به نام حرف مرتبهای[17] شهرت دارد. روانشناسها، این نوع از تصاویر را بهسرعت به یکی از چشمها نشان میدهند و سپس می-خواهند که شخص، حرف بزرگ و کوچک را بیان کند. نیمکرههای مغزی شما روش متفاوتی برای روبه رو شدن با این مسئله دارند. یک نیمکره در تشخیص مطلب داخلی (حروف کوچک) و دیگری در تشخیص مطلب کلی (حرف بزرگ) بهتر است. اگر از الگوی کلی در برابر چشم چپ که اغلب از R-mode استفاده میکند، پرسیده شود، کارش را خوب انجام میدهد و اگر از الگوی داخلی (بخشها) در مقابل چشم راست که در بیشتر اوقات از L-mode استفاده میکند، سوال شود نیز پاسخ مناسب را خواهد داد. اما اگر این ترتیب عوض شود، نتایج بهطور قابل توجهی ضعیف میشوند. بهنظر یک جور تخصصی شدن، در این بین وجود دارد.
این آزمایش، تاکیدی بر این نظریه است که برای نگاه کردن الگوهای کلی و جامع، به R-mode نیاز است و برای تحلیل کردن قسمتهای مختلف و دقت در جزییات، رویکرد L-mode ضروری است و این همان تخصصی شدنی است که به آن اشاره شد؛ R-mode به جنگل و L-mode به درختان نگاه می-کند.
اما در موارد انگشت شمار و خوشحالکنندهای، تفاوت بین نیمکرهها بسیار کمتر است. نوابغ ریاضی بهطور مشخصی این تفاوتها را نشان نمیدهند؛ قسمتهای مغز آنها به نظر، همکاری بیشتری با یکدیگر دارند.[18] وقتی آنها حرف H و یا I را میبینند، هر دو نیمکرهی مغزی آنها بهطور مساوی درگیر می-شوند.
اگر شما یک نابغهی ریاضی نیستید، پس با هم نگاهی میاندازیم به سایر روشهایی که موجب همکاری بیشتر R-mode و L-mode میشود: برای یکی کردن بهتر پردازشهای L-mode و R-mode. در بخش بعدی به چگونگی این کار میپردازیم.
3.6. جراحی مغز DIY و شکلپذیری نورون (Neuroplasticity)
شما میتوانید مغز خود را دوباره سیم پیچی کنید (ارتباطات داخلی هدفمندی برقرار کنید). آیا توانمندیهای بیشتری در برخی زمینهها میخواهید؟ شما برای رسیدن به عملکردی متفاوت، میتوانید اهداف جدیدی برای مناطق مختلف مغزی خود طراحی کنید. . شما میتوانید نورونها و ارتباطات داخلی بیشتری را به یک مهارت مشخص اختصاص دهید. شما میتوانید مغزی که خود میخواهید را بسازید. برای این جراحی، وسیلهای وجود ندارد. تا همین اواخر، اعتقادی مبنی بر ثابت بودن ظرفیت مغزی و ارتباطات داخلیِ (سیم پیچی!) آن از هنگام تولد وجود داشت و همچنین بیان میکرد که مناطق مشخصی از مغز در راستای یک عملکرد مشخص و بر مبنای یک نقشهی معین و ثابتی، تخصصی می-شوند. یک تکه از منطقهی قشری مغز به پردازش دادههای تصویری اختصاص دارد، بخشی به درک مزهها و ... این عقیده، همچنین به این معنی است که هر توانایی و یا استعدادی که شما با آن زاده میشوید به-طور دقیقی ثابت است و هیچ آموزش و یا توسعهی بیشتری، به شما اجازهی عبور از حداکثرِ این مقدار ثابت را نمیدهد. اما خوشبختانه، مشخص شده است که این باور درست نیست.
مغز انسان دارای خواص ارتجاعی می باشد، به این دلیل است که متخصصان و محققان توانستهاند به یک نابینا این توانایی را بدهند که با زبان خود ببیند . آنها از یک Chip ویدیویی 16 در 16 پیکسل استفاده کردند و آنرا بهوسیله سیم به زیان فرد بیمار متصل کردند. مغز او خود را با شرایط جدید تطبیق داد و پردازش تصویری را از راه دادههای ورودی زبان انجام داد. با این روش بیمار توانست به اندازهای ببیند که بتواند در یک پارکینگِ خودرو بین مخروطها رانندگی کند. توجه داشته باشید که سخت افزار ورودی از وضوح تصویر کافی برخوردار نبود؛ تقریبا 256 پیکسل. اما مغز با همین اطلاعات بهدست آمده از وضوح تصویر پایین نیز، جزئیات کاملی را دریافت کرد.

مغز خود را با استفاده از باور و تمرین مداوم، دوباره سیم پیچی کنید.
Neuroplasticity (طبیعت ارتجاعی مغز) به این معنا است که بیشینهی حجم آموختههای شما یا تعداد مهارتهایی که میتوانید داشته باشید، ثابت نیست. هیچ محدودیتی برای یادگیری وجود ندارد، البته تا زمانی که خود شما به این موضوع اعتقاد داشته باشید. بنابر تحقیق صورت گرفته توسط روانشناس محقق Carol Dweckاز دانشگاه استنفورد و نویسندهی کتاب “Mindset : The new phycology of success” ، دانش آموزانی که اعتقاد دارند هوش خود را از راه تمرین نمی توانند بالا ببرند در نهایت نیز نخواهند توانست، اما آنهایی که اعتقاد به خواص ارتجاعی مغز دارند به راحتی خواهند توانست قابلیت مغزی خود را بالا ببرند.
به بیان دیگر، آنچه شما در مورد خواص تقویتی مغز خود به آن اعتقاد دارید طبیعتا بر روی مغز شما تاثیر میگذارد. این یک مشاهدهی کاملا عمیق در این مورد است. فقط کافی است فکر کنید که مغز شما دارای قابلیتهای بالاتری برای یادگیری است تا مغز شما این قابلیت را پیدا کند.
رقابت بر سر قشر خارجی مغز
این تنها یک باور نیست که شما میتوانید مغز خود را دوباره سیمپیچی کنید؛ بلکه همواره در مغز شما رقابتی بر سر قشر خارجی مغز وجود دارد. مهارتها و تواناییهایی که شما به صورت روزمره آنها را استفاده و تمرین میکنید بر مغز شما حکمفرمایی می کنند و این بدان معناست که این نوع فعالیتها همواره در مغز شما در حال تثبیت شدن میباشند و مغز شما نیز بیشتر دراین زمینه و اهداف آن، آمادگی پیدا کرده است.
به همین ترتیب، مهارتهایی که کمتر مورد استفاده قرار میگیرند صحنه را از دست می دهند." آن را بهکار ببر یا آن را از دست خواهی داد" جملهای است که این وضعیت را بهخوبی توصیف میکند، چرا که مغز شما منابع بیشتری را به کارهایی اختصاص میدهد که شما در زندگی خود بیشتر انجام می دهید.
ممکن است این همان دلیل بیشتر شدن هر روزهی تمرین موسیقیدانها باشد؛ در حقیقت این موضوع یک جور بازخوانی دوباره RAM داینامیک است. اگر میخواهید که کدنویس بهتری باشید، باید بیشتر و بیشتر کد بنویسید و درگیر تمرینهای متمرکز و هدفمند شوید. میخواهید یک زیان خارجی را یاد بگیرید؟ خودتان را در آن غرق کنید. در همه زمان به آن زبان صحبت کنید. به آن فکر کنید. مغز شما یاد خواهد گرفت که خود را بیشتر با این نوع جدید از استفاده هماهنگ کند.
3.7. چگونه به آن دست یابید؟
در این بخش نگاهی به ویژگیهایی مانند پردازشهای شناختی L-Mode و R-Mode و همچنین تقویت مغز از راه تمرین خواهیم پرداخت. همچنین شما درک خواهید کرد که از R-Mode به اندازهی مناسب استفاده نشده است.
خوب اگر R-Mode تا این اندازه مهم و بزرگ است، این سوال پیش میآید که چه کار باید کرد تا پردازش R-Mode بیشتر و قویتر گردد؟ چه کار باید کرد تا R-Mode بیشتر مورد استفاده قرار گیرد و L-Mode و R-Mode همکاری و تعامل بیشتری با هم داشته باشند؟ در بخش بعدی به این موارد خواهیم پرداخت.
مطالب مرتبط: